امسال ؛ و در سی و دومین جشنواره فیلم فجر، دو فیلمساز به خوبی فرزند زمانه شان شدند، آن را درک کردند، برای زندگی در آن راهکار دادند و نشان دادند آنچه که برخی رسالت فیلمسازی می دانند.
اولین شان ابراهیم حاتمی کیا بود؛ فیلمسازی که در این کار تبحر خاصی دارد و به خوبی فضای جبهه و جنگ را در قالب امروز امروزمان می نشاند. چمران حاتمی کیا را منفعل می دانند و مگر نشنیده اند که زمانی خواهد آمد که مرز بین حق و باطل از یک مو نیز باریک تر خواهد شد.آرمان گرایان امروز وجهه شان مخدوش شده، یا به رانت و پول های بادآورده و حساب پس نداده متصل اند، یا نان شان در ادا درآوردن است و یا جاهلانی هستند که بازیچه دست دیگران شده اند. نه اینکه آرمان گرای واقعی نداریم، چه بسا باشند و صادق هم، ولی این روزها ایدئولوژی ها تبدیل به استراتژی شده اند و همین یعنی پایانی بر آرمان ها.
چمران آمده است انسان های کمتری کشته شوند، بین دو جبهه ای قرار گرفته است که هر کدام شعار یا مرگ یا پیروزی می دهند و چگونه می توان در این هنگامه فعال بود. چمران فقط وقتی فعال است، دست به سلاح می برد، تحکم می کند و دستور می دهد که چاره ای دیگر باقی نمانده برای کمتر کشته شدن. چمران بی بهانه می بخشد، دشمن تفنگ به دست را مجال عقب نشینی می دهد، الیوم یوم المرحمه از سر و رویش می بارد.ابایی از مذاکره ندارد، دعوایی با دو طرف دعوا نمی کند.
چمران در هنگامه جنگ است و «یونس» رضا میرکریمی در هیاهوی صلح. در زندگی شهری و پر دست انداز امروز. در محیط پر قضاوت و طعن و کنایه که همه خود را رها کرده اند و با قضاوت دیگران می خواهند خود ناقص و زندگی الکن شان را التیام بخشند. جالب است که یونس هم به مانند چمران منفعل است. حتی کمتر از او سخن می گوید. باکی ندارد که آینه ماشین اش را ببرند، ملالی نمی کشد از آدم هایی که با چشم ها و زبان ها و رفتارهایشان او را زخم می زنند. مهم نیست که مرد هوسران کتک زننده باشی یا چمران بازرگان (با زبان طعنه زننده وصالی!)
مهم آن است که نمی توانی قضاوت کنی، حکم تیر بدهی، خط کشی کنی و انسان ها را در مرزبندی های شخصی ات بگنجانی.
مهم آن است که زمانه ای ساخته اند که قهرمان ها در ظاهر منفعل شده اند، نمی توانند به میانه میدان بیایند و ندایشان بلند شود که یا ایهاالناس، این رسم زندگی نیست. قهرمان های امروز ما ساکت اند، منفعل می نمایند. قهرمانان امروز ،نژاد و زن و مشروع و نامشروع و دوست و دشمن نمی شناسد، آنها فقط و فقط به انسان می اندیشند، به انسانی که این روزها در هیاهوی سیاست و قضاوت و عداوت، گم شده است، نشانی اش هر روز پیچیده تر و تودرتو تر می شود و قهرمان چ و امروز، حتی اگر بتواند با سکوت اش این انسان را نجات بدهد، ساکت می ماند ، طعن و کنایه ها را به هیچ می پندارد ، از زندگی اش می گذرد تا زندگی ببخشد ، تا انسان ها را نجات دهد.